نوجواني که احساس نااميدي شديدي مي کرد به يک کارگردان سينما مراجعه کردو گفت:من مي خواهم بازيگر شوم.
کارگردان از او پرسيد:چه نقشي را مي تواني اجرا کني؟
نوجوان گفت:نقش يک آدم بدبخت و فلاکت زده را.
کارگردان گفت:متاسفم .من در فيلم خودم به يک نوجوان خوشبخت و با نشاط نياز دارم . اگر تمايل داشته باشي مي تواني آن نقش را بازي کني .اما يک شرط دارد.
نوجوان پرسيد:شرطش چيست؟
کارگردان گفت:شرطش اين است که به مدت يک ماه نقش آدم هاي خوش بخت را تمرين کني.
نوجوان يک ماه نقش خوش بخت ها را به خود گرفت . مثل آن ها فکر کرد ، مثل آن ها راه رفت ، مثل آن ها زندگي کرد. در آخر ماه او به کاگردان مراجعه کرد و گفت:من ديگر براي بازيگري در سينما علاقه اي ندارم.يک ماه تمرين براي من کافي بود که بدانم زندگي خود نيز بازي است و من بازيگر ، مي خواهم در بقيه عمرم نقش خوش بخت ها را بازي کنم.
درباره این سایت